خورشید نوبرانه ی زمستانی ام !

ساخت وبلاگ
در آغوش پاییز, زمان وزن دیگری دارد و لحظه معنای دگر.

تو گویی هر برگ , خاطره ایست از موسم طرب انگیز بهار. و هر ناله ی باد با سازِ باران , همنوایی ست با خاطرات گذشته. هر برگ بسان پیشگویِ پیری ست که در گوش تو می خواند " این نیز بگذرد " , چه زشت چه زیبا .. چه تلخ چه شیرین.

حالا مگر میشود بانویِ پاییز باشی و از رفتن پاییز خوشحال شوی؟!

هر برگ در دست شاخه ی لرزان, به دستِ نرم باد, رقص کنان به وصال نیستی می رود و این نیستی او را سبزتر از همیشه در فصلی دیگر و بر شاخه ای دگر , هست خواهد کرد.

حالا مگر میشود که عاشق این تعابیر عاشقانه باشی و اندوه ترک پاییز آزارت ندهد؟

مگر میشود عاشق این فصلِ عاشقی نبود ؟!

آری میشود!

میشود بانو. وقتی میدانی خوشبختی ات ... یعنی پیدا کردن  " او "  از بین این همه ضمیر ، یک زمستانی ست..

خورشید نوبرانه ی زمستانی ام !

تو که آمدی

سایه های این خیابان

بوی صنوبر گرفت

پی نوشت : می پرستمت , می دانی؟

+ نوشته شده در  شنبه نهم دی ۱۳۹۶ساعت 16:31  توسط ری را 
دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 17:03