یه دوست نسبتا خط خطی

ساخت وبلاگ
دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاقِ ساده ای می افتاد

راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی دُرناها
به زمین می افتاد

باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را
تــو تعریف می کردی.

باورم اینه که آدمها رو نمی تونیم مجبور به موندن کنیم. به قول آقای معروفی" اون که رفتنی ست به هيچ قيمتی نمی ماند . نمی توانی به چهار میخش بکشی. اصرار نکن. ..."

من یاد گرفته ام وقتی یه دوست تصمیم میگیره که بره , علی رغم میلم , سکوت کنم و به خواستش احترام بگذارم... نمی دونم این خوبه یا بد , اما دلم میخواد بدون قرار گرفتن توی معذورات , بتواند درست تصمیم بگیره ..

زن که باشی گاهی رهایش میکنی
وپشت سرش آب میریزی وقناعت میکنی به رویای حضورش! و تو میمانی و خودت...و تنها کاری که میکنی این است که زیر لب بگویی: مواظب خودت باش

پی نوشت :

دیگر سفارشی نیست

تنها جان تـــو و جان پرندگان پر بسته ای که...

بهمن ماه به ایوان خانه می آیند... خداحافظ

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 185 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1396 ساعت: 6:58