تو به من آموختی که شادمانیِ حقیقی از آزادگی بر می خیزد و آزادگی یعنی دل کندن از تعلقاتی که به آن آویزان شده ایم.
اینهمه ارتباطاتِ بی جهت , رفت و آمدهای بی خودی , وسایل زندگی اضافی , قبول دعوتهای نابه جا , زیر بار منت رفتن ها و خریدهای نادرست ... هر کدام تعلقاتی هستند که بخشی از روح و ذهن ما را اشغال میکنند.
پس به هر چیزی که دل خواهی سپُرد .. از تو چیزی در نهان خواهد بُرد
و باز تو راه را نشان میدهی در بخشش.
" آدمی که اهل گذشت نباشد روی شادی در این عالم را نمی بیند. "
این درس دیگریست که من در محضر تو آموختم, که اگر وقت اضافی دارید وقتتان را وقف دیگران کنید. پول زیادی دارید , نیرو و انرژی دارید , آبرو دارید .. وقف دیگران کنید..
بالاخره ببخشید آنچه را که دارید و آنچه را که به جانتان چسبیده , همان را بکَنید و ببخشید . و اینجاست که آیه قران تداعی میشود:
لن تنالو البر حتی تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شیء فان الله به علیم .
هرگز به نیکوکاری نخواهید رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید , و از هر چه انفاق کنید قطعا خدا بدان داناست.
این آزادگی, سّر شادمانی مولانا بود ..
میگویند که در همین راستا, شمس تبریزی انگشتش را بر همان چیزهایی میگذارد که مولانا دوستش دارد و از او میخواهد که دیگر حتی یک ورق مطالعه نکند. سخنرانی ممنوع, کتاب خواندن ممنوع, مدرسه و درس دادن ممنوع, و حتی دوری از شاگردان و مریدانش را برایش تجویز میکند.
و مولانا همین کارها را میکند تا حقیقت رهایی را بیابد.
تعلقات اجازه پریدن به انسان نمیدهد , اجازه خنده نمیدهد ....
پی نوشت : البته که این درسها را در هیچ دانشگاهی نمیدهند و تنها در مکتب این بزرگان باید یاد گرفت...
و درسهای دیگر در لابه لای همین "مثنوی معنوی" برای من ......
برچسب : مولانا, نویسنده : gozareomrrro بازدید : 200