دفترچه یادداشت ری را

متن مرتبط با «تلگرام بی بی سی» در سایت دفترچه یادداشت ری را نوشته شده است

بی تعلقی ماهی وار

  • مستــــِ عشقــــ را دوست داشتم ، چرا که داستان فیلم به ارتباط عارفانه ی شمس و مولانا برمی گشت ؛آنجا که بی تعلقیِ ماهی وار ، و کنار گذاشتن وابستگی ها را به مولانا گوشزد می کرد، تطهیر باطن .. همان گذشتن از منّیت فردی در راه دلدادگی به معشوق.اصلا عاشق جز تمامِ دلش چه دارد که نثارِ معشوق کند؟ جز تسلیم.در این تسلیم است که شمس فنجان ذهنِ مولانا را بیرون می ریزد ، و از آب حکمت او را سرشار می کند.و من چقدر تشنه ی همین تلنگرها بودم.....اگر نه داستان چیزی فراتر از دانسته هایم از دیدار این دو عارف را بیان نکرد ، و حتی از کتابش کمی خلاصه تر.با تمام این اوصاف به پهنای صورت اشک ریختم و در پایان فیلم موقع روشنایی ، از قرمزی چشمانم جلوی دیگران معذب شدم....من بدون روتوش :دختر خانه که بودم پدر همیشه پز این را میداد که دخترش شبیه هنرپیشه های هندیست!.. اما من فکر میکنم که بیشترین شباهت برمیگردد به همین گریه ها !! ... اینکه با هر بهانه ای و در کسری از ثانیه اشک سرازیر !حالا مولانا و داستانِ بی قراری هایش و سماع ش که جای خود دارد .... + نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ساعت &nbsp توسط ری را  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • رفتن ، هیچ ربطی به رسیدن ندارد ...

  • نفس عمیقی میکشه و میگه تو زنی هستی که همه کارها رو به بهترین شکل انجام میدی، حتی به تنهایی ، اما یه جاهایی از زندگیت، راه رو اشتباه رفتی و حیف شد ...اشتباه کردی با اون همه انرژی و زمانی که سر رشته ی اولت گذاشتی ، رشته دومی با گرایش متفاوت رو شروع کردی،اگر نه الان دکترای هوش داشتی ، با کلی سابقه کار مرتبط روی الگوریتم ها، که اون همه با جزئیات روشون وقت گذاشته بودی و علاقه مندشون بودی.که الان فلان پست رو داشتی ... فلان و بهمان.اشتباه کردی با استادت جوری قرارداد تنظیم نکردی که اسمت روی جلد کتاب هم بیاد . که الان یه کتاب چاپ شده داشتی ... فلان و بهمان.اشتباه کردی وقتی کنار درس خوندن ، با اون سختی توو کشور غریب کار کردی و برنامه نویسی می کردی ، یه هو رهاش کردی.تو همیشه ، به سرعت نور تغییر مسیر میدی ، مثل رها کردن شغلت سرِ حضانت بارانا و بیشتر موندنت توو ایران..لبخند میزنم و جوابی براش نداشتم ... یعنی باورم اینه که بعضی چیزا باید مقدس بمونن و تو نباید براشون توضیح بیاری ، نباید بابت انتخاب مسیرهای زندگیت به کسی جواب پس بدی.از اینکه جلوش سیگار بکشم خوشش نمیاد.اما من واسه سرگرم کردن خودم ، سیگار رو میذارم گوشه ی لبم و تمرین می کنم که چطور میشه همزمان هم با گوشه لب سیگار کشید و هم رفت پرده آشپزخونه رو کنار زد!یا مثلا تمرین میکنم که حلقه ی دودش رو مستقیم به طرف لامپ آشپزخونه بفرستم ... همه ی این کارا رو کردم که کمتر حواسم به حرفاش باشه و ازش ناراحت نشم!چرا ؟چون من نمی تونم زنی باشم که اون میخواد از من بسازه !نگذاشتم جملاتش رو بیشتر از این ادامه بده ... لبـــ هاش رو بستم....من بدون روتوش:ما نباید واسه انتخاب هایی که اگه زمان به عقب برگرده و توی همون شرایط قرار بگیریم ، بازم اونا رو انجا, ...ادامه مطلب

  • بینوایان

  • دختری لاغر با موهای مشکی و چمدانی بسیار بزرگ ،.. و چند کیفِ دستی کوچک تر.همه آنچیزی بود که نیلوفر با خود داشت ... شاید تمام زندگیش !!!  صبحِ زود بود که ما به جلوی خانه ای رسیدیم که او تا امروز آنجا خدمتکاری میکرد. نه آلمانی و نه انگلیسی ؛ هیچکدام را به خوبی نمیدانست ..همزبانی ، همان دلیلی بود که پایِ ما را ، برای همراهی کردنش ، به آن خانه باز کرد. هنوز خواب آلوده بود وقتی خودمان را به او معرفی کردیم...اما چاره ای نبود و باید زود به راه می افتادیم... حامد روزه بود و میخواستیم زودتر کارهای نیلوفر را راست و ریس کنیم و به خانه یمان برگردیم. تمام راه برایم حرف زد ، از مشکلات و سختیهای یه زن تنها در مهاجرت گفت ... از ندانستن زبان ... از اذیت هایی که شده بود.و من می توانستم روح تمامی داستانهای ویکتور هوگو را در چهره اش بازخوانی کنم.    پی نوشت:به خونه ی جدیدش که رسیدیم او خوشحال بود ، و من برایش غصه دار ...او از حقوقِ بیشتر و شرایط خدمتکاریِ منصفانه تر ، در خانه ی جدید حرف میزد  ؛و من .....  آره ! هیچ چیز تغییر نکرده ،هنوز دخترکان زیادی برای کار به خونه های اشرافی فرستاده میشن ...هنوز قصه ی تلخ بردگی ، حتی از قلبِ اروپایی ترین شهر جهان ، پاک نشدهو من ... چقدر خام بودم !  + نوشته شده در  یکشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۱ساعت &nbsp توسط ری را  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خودشناسی در قرنطینه

  • جوون تر که بودم همیشه تصورم از سبک زندگیِ ایده آل , زندگی پیر کوری و ماری بود ...یه زندگیِ صرفا در خدمت تحصیل .... !اصلا توو تصوراتم همیشه عاشق این بودم که همش همسرم پشت میزش درس بخونه و من براش چایی , ...ادامه مطلب

  • یــــاسین

  • دوش حدیثی دیدم از امام موسی کاظم به این مضمون که :خداوند متعال خلق فرمود قلوبِ مومنین را در هم پیچیده و مبهم ... آنگاه اراده فرمود روشن کردن آن چه در دل است.که آن را به حکمت آب می دهد و در آن تخم علم , ...ادامه مطلب

  • یاسینِ قلبم ...

  • صادقانه بخواهم بنویسم خیلی چیزا میخواستم که در این مرحله از زندگی دارمشان.چیزهای دوست داشتنیِ زیادی اینجا هست.زندگی در یک شهرِ بارانی و پر درخت با یک آسمانِ همیشه خاکستری!شاید این برای دیگران ملال انگ, ...ادامه مطلب

  • بیمه بیکاری

  • یادم افتاد که روزای اول که اومدم اینجا بهمون گفته بودن که توی همه دانشگاههای این کشور یه وکیل هست که جوابگوی تمام سوالات بچه هاست به طور رایگان.منم یه پرس و جو کردم و فهمیدم که بله توی محلِ تحصیل منم , ...ادامه مطلب

  • پراکنده نویسی

  • * تقریبا یک سوم جمعیت کشور مالزی رو چینی ها تشکیل میدن , با اینکه این چینی ها ساکنین مالزی هستن و مهاجر و توریست نیستن که از چین اومده باشن , اما باز چشمم به هر چینی که می افته , ناخودآگاه ازشون می تر, ...ادامه مطلب

  • درخواست بی شرمانه :)

  • میگه : " داداش تو هم با ما بیا بریم مشهد , عروس خانوم چند روز بعد با خانواده اش واسه جشن بیاد .. اما تو بیا زودتر با ما بریم ...مثل قدیما باز دور هم جمع بشیم ... دیگه این فرصت اینجوری به دست نمیادا.ما, ...ادامه مطلب

  • مادر شوهر , لطفا بدون دلیل آدم خوبی باش !

  • *  دیشب پا گشایی دعوت شدم ، شام سلف سرویس بود ... واسه غذا که تعارف کردن ، من و خانومای دیگه بلند نشدیم که اول آقایون برن سر میز بکشن بیان کنار ، بعد خانوما برن ..حامد رفت و از همه چی واسه من کشید و د, ...ادامه مطلب

  • بانوی موسیقی و گل

  • سرش توو لپ تاپ و هد ست توو گوشش بود که چایی رو براش گذاشتم رو میز ..چشمای خیسش رو که دیدم ترسیدم و سریع سرم رو به سمت صفحه نمایش بردم که ببینم چی می بینه که به خاطرش حالش اینجوری شده یه کلیپ درست کرده, ...ادامه مطلب

  • چرا ما انقدر بی حالیم ؟ :)))

  • - آرایش بلد نیستم , یه وقتِ آرایشگاه بگیرم واسه روز محرمیت؟؟- نه بابا !! سادگیت دل منو بُـرده !!!!! ................- یه کافی شاپ رزرو کنم بانو ؛ که حالا بچه ها رو دعوت کنیم واسه بعد محرمیت, دور هم با, ...ادامه مطلب

  • خسته ام از بیداری ....

  • خستم از اینکه همش باید 3 نصف شب بیدار بشم و مشغول پختن ناهار واسه سرِ کار فردام بشم... خستم از اینکه بعدش باید 4 صبح بشینم درسام رو بخونم چون میدونم تا شبش درگیر کلاس و کارم.. استرس دارم از اینکه میدو, ...ادامه مطلب

  • فرهنگ روسی

  • یه کافی شاپ دنج پیدا کردم که خیلی باحاله ... قسمت برداشتن نونش هم رایگانه , به هر تعداد که بخوای. یه پسر روس چند تا نون رو گرم کرد و رفت نشست سر میزش. بعدش یه دختره رفت نونای تست رو گذاشت توی دستگاه گ, ...ادامه مطلب

  • از خوبی تو بود که من بد شدم :(

  • وقتی .... * وقتی از هر چیزی تویِ موزه فیلم سوال برام درست میشه و هی تو رو می فرستم که بری و جواب سوالهام رو از مسئولش بگیری!   * وقتی می دونم شرایط مالیت رو , اما واسه اذیت کردنت, دستمو روی گرون ترین , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها