نفس عمیقی میکشه و میگه تو زنی هستی که همه کارها رو به بهترین شکل انجام میدی، حتی به تنهایی ، اما یه جاهایی از زندگیت، راه رو اشتباه رفتی و حیف شد ...
اشتباه کردی با اون همه انرژی و زمانی که سر رشته ی اولت گذاشتی ، رشته دومی با گرایش متفاوت رو شروع کردی،
اگر نه الان دکترای هوش داشتی ، با کلی سابقه کار مرتبط روی الگوریتم ها، که اون همه با جزئیات روشون وقت گذاشته بودی و علاقه مندشون بودی.
که الان فلان پست رو داشتی ... فلان و بهمان.
اشتباه کردی با استادت جوری قرارداد تنظیم نکردی که اسمت روی جلد کتاب هم بیاد . که الان یه کتاب چاپ شده داشتی ... فلان و بهمان.
اشتباه کردی وقتی کنار درس خوندن ، با اون سختی توو کشور غریب کار کردی و برنامه نویسی می کردی ، یه هو رهاش کردی.
تو همیشه ، به سرعت نور تغییر مسیر میدی ، مثل رها کردن شغلت سرِ حضانت بارانا و بیشتر موندنت توو ایران.
.
لبخند میزنم و جوابی براش نداشتم ... یعنی باورم اینه که بعضی چیزا باید مقدس بمونن و تو نباید براشون توضیح بیاری ، نباید بابت انتخاب مسیرهای زندگیت به کسی جواب پس بدی.
از اینکه جلوش سیگار بکشم خوشش نمیاد.
اما من واسه سرگرم کردن خودم ، سیگار رو میذارم گوشه ی لبم و تمرین می کنم که چطور میشه همزمان هم با گوشه لب سیگار کشید و هم رفت پرده آشپزخونه رو کنار زد!
یا مثلا تمرین میکنم که حلقه ی دودش رو مستقیم به طرف لامپ آشپزخونه بفرستم ... همه ی این کارا رو کردم که کمتر حواسم به حرفاش باشه و ازش ناراحت نشم!
چرا ؟
چون من نمی تونم زنی باشم که اون میخواد از من بسازه !
نگذاشتم جملاتش رو بیشتر از این ادامه بده ... لبـــ هاش رو بستم.
.
.
.
من بدون روتوش:
ما نباید واسه انتخاب هایی که اگه زمان به عقب برگرده و توی همون شرایط قرار بگیریم ، بازم اونا رو انجام میدیم ، زیر سوال بریم.
شادیی که از تــجربه ی یه کایاک سواری توو دریای یه ساحل بکر ، می تونه روحم رو به پرواز در بیاره ، یا مثلا رفتن به چیانگ مای و هم صحبتی با زنانِ قبیله گردن درازش می تونه حس رضایتمندی از زندگیم رو بالا ببره ، قابل مقایسه با مالکیت هیچ ماشین گرون قیمتی نیست.
اون تــجربه ای که من توو موسیقی بدست آوردم ، دنیای جدیدی که باهاش کشف کردم رو ، به هیچ موندگاری در هیچ سمتی نمیدم.
و حالا ، توو این برهه از زندگیم ، جز رشد معنوی : "خوندن کتابای بیشتر ، تفحص کامل در آثار مولانا و ســـفر " ؛ هیچ چیز دیگه ای نمی تونه به زندگیم از بُعد فردی ، معنا ببخشه.
اون گاهی فراموش میکنه که اگه من چنین روحیه ای نداشتم ، قطعا کارمندی بانک رو کنار نمیذاشتم ، به تنهایی راهی کشور دیگه نمیشدم ، و حتما ایشون رو هم اونجا نمیدیدم !!
فراموش میکنه که اگه من بارها مشقِ شهامتِ جدا شدن از ساحل امن و امنیت رو تمرین نکرده بودم، امروز هم نمی تونستم به خاطر رویاهای حامد ، از خانواده ام ، که توو این سن ، رسیدگی به اونا هم ، جزو اولویت هامه ، دست بکشم و شروع مهاجرت دوباره ای رو پذیرا بشم.
.
اشتباه می کنند بعضی ها
که اشتباه نمیکنند !
باید راه افتاد ،
مثل رودها که بعضی به دریا می رسند
بعضی هم به دریا نمی رسند.
برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 30