درخواست بی شرمانه :)

ساخت وبلاگ

میگه : " داداش تو هم با ما بیا بریم مشهد , عروس خانوم چند روز بعد با خانواده اش واسه جشن بیاد .. اما تو بیا زودتر با ما بریم ...

مثل قدیما باز دور هم جمع بشیم ... دیگه این فرصت اینجوری به دست نمیادا.

ما هم به خاطرِ عروسیِ تو برگشتیم خونه و جمع شدیم ؛ وگرنه شرایط تحصیلی ما هم نمیذاره پیش مامان بابا باشیم ... اگه این کار رو بکنی مامان خیلی خوشحال میشه "

 

بهش میگه " من خیلی مامان رو دوست دارم و براش احترام قائلم , اما انقدر وابستگی عاطفیم به خانومم زیاد شده که دیگه نمیتونم جایی باشم که اون نباشه ...

همین مدتی که سر کارای عروسی مجبور شد تنها بیاد تهران , من خیلی اذیت شدم از نبودنش .. نمیخوام یه روزم ازش جدا باشم ..  من مجرد نیستم خواهر من , شما هم نخوایید من اذیت بشم. "

 

سکوت کردن خواهراش .... دیگه هیچ کس هیچی نگفت.

 

 

پی نوشت 1:

دوست ندارم هی چپ و راست بگم چرا خواهرت اینو گفت چرا مامانت اینو گفت ... منظور این چی بود منظور اون یکی چی بود ...

دلم میخواد دانا باشم ... من ندیدم هیچ زنی که پسری رو از خانوادش جدا کرده باشه , و خوشبخت و آروم زندگی کنه ...

ممکنه ظاهر امر اینو نشون بده , اما باطن زندگیشون مشکل داره .. اون پسر خوشحال و راضی نیست قلبا , و این توو باطن زندگیشون تاثیر میذاره.

من باید باید باید همگیشون رو نگه دارم .... 

باید بهشون فرصت بدم تا منو بهتر بشناسن .... قطعا منو با خودشون مهربون و رو راست پیدا میکنن.

خیلی زود می فهمن که اگه با من خوب باشن , می تونن سهم بیشتری از حامد رو داشته باشن.

 

 

 

پی نوشت 2:

امروز به اون خانومایی فکر کردم که ناراحت هستن از اینکه همسرشون پیش خانواده ی خودش ازشون حمایت نمیکنه ... یه جوری امروز حق رو بهشون دادم.

چقدر سخته اگه مرد چتر حمایتِ عاطفیش رو برداره از سر خانومش.

حتی فکرم رفت به اینکه چقدر این احساس تکیه کردن به یه مرد و اینکه بدونی یکی مراقبته حس فوق العاده شیرینیه.

 

واقعا منی که اهل حاضر جوابی نیستم , اگه یه همسری کنارم قرار میگرفت که اونم ازم دفاع نمیکرد چقدر غصه میخوردم!

 

هیچ وقت به شانس اعتقادی نداشتم, اما اصلا به این ریزه کاری هایِ رفتاری هم, موقع انتخاب همسر دقت نکرده بودم ؛مگه اصلا میشه فهمید اینجور چیزا رو ؟

 

خدا رو شکر که حامد حواسش جَمعه و حمایتم میکنه .. 

 

یعنی الان باید بگم که شانس آوردم ؟ به چیزی که بهش اعتقاد ندارم؟

یا مثلا باید بگم که حتما من انقدر با حامد خوب بودم که نتیجه اش این جوابایی شده که حامد به خواهرش داد.

نمیدونم کدومش درست تره ... شایدم هیچ کدوم! شایدم هر دو !!

 

بازم شکرت.

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 211 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 5:09