خستم از اینکه بعدش باید 4 صبح بشینم درسام رو بخونم چون میدونم تا شبش درگیر کلاس و کارم..
استرس دارم از اینکه میدونم حق تلنبار کردن هیچ درسی رو ندارم چون فرصت جبرانش با سر کار رفتنم, ازم گرفته شده...
من از دست خودم که انقدر آرمان گرا و کمال گرام, خستم
عاشق آسمون همیشه خاکستری و ابری این شهرم ... اما سهم این روزهای من، از شاعرانگی کردن و مولانا خوندن , یا حتی ساعتی پشت پنجره نشستن و لذت از برف و بارون بردن , فقط طبق برنامه دویدن و عقب نموندن شده ...
کاش پدر بیاد ... بیاد و منو توو بغلش بگیره , بیاد و بهم بگه من اینجام بانو , تو دیگه به هیچی فکر نکن ...
* دما از زیر صفر چرا نمیاد بالا؟ منِ سرمایی مجبورم توی خونه با شالگردن راه برم.. هنوز بدنم به این سرما و سیستم گرمایش مرکزی عادت نکرده
عجب این سیستم گرمایش مرکزی چیز مزخرفیه
دفترچه یادداشت ری را...برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 229