ماشین عروس نگو .. !!

ساخت وبلاگ

شب عروسی از پله های تالار که پایین میام ، مدیر تالار صدا میزند که عروس بیاید و قراداد را امضا کند و حساب کتاب نهایی انجام شود !!!

وارد اتاقش میشوم و از اینکه مجبورم با لباس عروس ، برگه ی قرار داد را هی زیر شنل ببرم تا چشمانم نوشته ها را ببیند , حس خوبی ندارم  ..

حامد پیش من ایستاده بود ، اما مدیر , امضایِ تسویه حساب با من را می خواست که با آنها قرارداد بسته بودم .

توو اون فضا معذب بودم ، خیلی زیاد.

.

.

.

اومدیم تا با حامد سوار ماشین بشیم و حرکت کنیم , دیدم بابای حامد جلوی در تالار تنهایی وایساده

گفتم عهه چرا شما اینجایید ؟ ... گفت فکر کنم من جا موندم !

نگاه کردم دیدم خواهرم اینا زودتر رفتن که چراغای خونه پدر رو روشن کنن و یه اسپندی  آماده کنن , دیگه روم نشد بگم توو ماشین بقیه فامیلا بشینن ,

گفتم خب بفرمایید توو ماشینِ عروس ! اصلا ماشین خودتونه 

دیگه فاز احترام هم برداشتم و در ماشین رو باز کردم که پدر جان شما بفرمایید جلو بشینید , من میرم پشت می شینم , حامدم رانندگی میکنه ! 

با تعجب هی می گفت این چه حرفیه عروسم , من میرم پشت می شینم.

 

دوباره اومدیم حرکت کنیم که مامانم زنگ زد به گوشی حامد که داماد کجایی؟ مادر و یکی از خواهراتون توی تالار هستن , واسشون ماشین جور کنید  

اونا رو هم توی ماشینِ خودمون سوار کردیم و صندلیای پشت  تکمیل شد !!

 

* توو راه برگشت , دیگه من حس نکردم سوار ماشین عروس هستم

حسم یه خانواده ی خوشحال بود , که داشتن توی ماشین, درست پشتِ سرم سه تایی دست می زدن 

 

 

 

پی نوشت:

وقتی 25 سالم بود , تعریف من از  ماشین عروس , چیز دیگه ای بود . قطعا نمیتونستم بپذیرم که جز خودم و  داماد کسی دیگه ای سوار ماشین بشه.

انگار دل یه دختر 25 ساله مرکز توجه های این مدلی رو بیشتر می طلبه

اما گذر زمان اولویت های آدم رو عوض میکنه !!

درسته هنوزم تووی ماشین عروس تکی نشستن خوبه , اما دیگه اولویتم , این تنها توو ماشین عروس نشستن نبود ...

دلم یه خانواده خوشحال و یه عروس صمیمی میخواست !!

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 17:38