تِرزا

ساخت وبلاگ

از صبح واسه کارای عروسی میزنم بیرون و تا شب درگیر میشم ...

 ناهار هم نمیرسم بخورم ...

 

دلم میخواد وقتی شب میرسم خونه , برم یه دوش بگیرم و دراز بکشم رو تخت و به سقف خیره بشم ...

دلم میخواد به بقیه بگم که بابت کارای بیرون , چقدر خسته میشم ....

اما نمیتونم ... یعنی به خودم اجازه نمیدم که پیش خانواده م خود واقعیم باشم!

خانوادم رو بهتر از هر کسی می شناسم

مامان نگرانم میشه و اعصابش به هم میریزه و اولین پیامدش اینه که تا صبح خوابش نمی بره , بابا غصه میخوره و بلند میشه زنگ میزنه به حامد که دخترمون رو هلاک کردی , بلند شو بیا.

 

بعد دودِ این اتفاقات توو چشم خودم میره ...

 

میرسم خونه تازه اول role بازی کردنای منه ...  که چقدر من سر حالم ...؛ و اصلا و ابدا خسته نیستم چون کاری نکردم که !

 

چقدر این رُل بازی کردنا انرژی ازم میگیره ... اینکه باید جلوی خانواده ام , همسرم , زندگی و حتی خودم نشون بدم که قوی هستم !!

 

نمیدونم این خوبه یا بد که انقدر خانواده برام مهمه که همیشه نقش مادر تِرزا, رو براشون بازی میکنم

 

 

 

پی نوشت :

پُر کار , پُر استرس و آشفته میگذره این روزام ... اما میگذره .

دیگه چیزی نمونده ,

تو یاد گرفتی بانو که همیشه با صبر مسائل رو حل کنی ...

پس صبور باش.

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 168 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:57