یا هو ....

ساخت وبلاگ

میگه " یه روز داداشت عاشق شد و گفت دختر فلانی رو میخوام .. دختره هم اینو فهمید و پشت چشم نازک کرد واسه ما ، زمین و زمان رو براش فراهم کردیم تا بله رو گفت

اون روز به خودم گفتم اشکال نداره ، منم دختر دارم ، حالا یه روزم ما پشت چشم نازک می کنیم واسه پسر مردم !

اینم از شانس ما ، به دخترمونم که میرسه ، اونِ که عاشق میشه ... حالا هم اومده به جای داماد، خودش کارای عروسی رو انجام بده !! "

 

خندم میگیره از غر زدناش ....

میگم " مادرِ من ، خوشحال باش که بچه هات رو انقدر عاشق تربیت کردی " 

میگه" آره باید خوشحال باشم، هر کدوم از بچه هام یه فیلم هندی شدن واسه خودشون "

 

عجبا .. از دست مامان ! 

 

 

پی نوشت:

زحمت عروسی نباید رو دوش خانواده ات بیفته بانو ... اونا مسئول انتخاب تو نیستن اگه همسرت رو از شهر دیگه انتخاب کردی  ... اونا تقصیری ندارن اگه خانواده همسرت هیچ آشنایی توو شهر تو ندارن , یا حتی اگه شرایط مرخصی همسر جوری نبوده که بتونه الان اینجا باشه  ...

اینا مسئله ی تو و حامد ه, نه خانواده ات ...

 

امشب باید از بابا تشکر کنم , واسه همین که قبل اومدنم چند تا تالار رو جای من دیده و یکیش رو انتخاب کرده.

یه سر سوزن نمیخوام بهشون زحمت اضافه بدم .. 

 

 

پی نوشت :

دستت رو روی زانوت بذار بانو ؛ بگو " یا هُوَ  یا مَن لا هُوَ الا هُوَ " و بلند شو  ...

 

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 180 تاريخ : شنبه 2 آذر 1398 ساعت: 11:26