واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شبــــــ قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی مـن و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نبــاتم دادند
همت حافـظ و انفاس ســحرخـیزان بود
که ز بنـد غـم ایام نجـــاتم دادند
پی نوشت :
مهمترین تصمیم زندگیم رو توی غربت , تک و تنها گرفتم.
دیشب تا صبح به نماز شب و قنوت گذشت ... آروم شدم.
عهد کرده بودم وقت اذان ظهر , لا به لای شنیدن اذان , محرمیت خونده بشه ...
همین طورم شد خدا رو شکر.
محرمیتت مبارک بانـو, شهری در کنار هافل , freitag 15 februar 2019
دفترچه یادداشت ری را...برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 206