* زنگو که زدم هاج و واج به جمعیت داخل خونه و دست زدن های بچه ها خیره موندم !!
* میگه میخواسته وقتی واسه اولین بار میرم خونش, بچه ها باشن و همه تبریک بگن بهم !!!!!!
* میگه میخواسته همه بدونن , و هی مجبور نشه هر سری به تک تکشون بگه که من مَحرمشم!
* از دوست متاهلش خواسته تا با خانومش بیان کمکش واسه عصرونه و چیدن وسایل مهمونی.
* لباسم واسه اون جمع مناسب نبود , فکر میکردم قراره خودمون دو نفر باشیم, تا لحظه آخر مجبور شدم با پالتو بشینم!
* خانومِ دوستش با موبایل آهنگ " عروسک " میثم ابراهیمی رو گذاشت و بعد حامد یه رینگ طلا , که از خرید اونم اطلاع نداشتم, آورد و دستم کرد...
* چشماش انقدر خوشحال بود وقتی انگشتر رو دستم کرد , که دلم نیومد بهش بگم چرا گرفتی و قطعا دوباره پول کم میاری تا آخر ماه.
* از همه مهمتر اینکه ، من امشب خیلی خجالت کشیدم , یه جوری اصلا آمادگی نداشتم.. آخه من از همه این بچه ها بزرگترم....
هی حامد هم آهنگ " عروسک" رو ریپیت میکرد , من خجالتم بیشتر می شد ...
* موقع خداحافظی میگه " بانو دلم نمیخواست فکر کنی واسه ورودت به زندگیم هیچ مراسمی نگرفتم.. فقط ببخش اگه دانشجویی برگزار شد .. ببخش اگه هدیه ام یه رینگ طلای خیلی ساده ست "
* بهانه کردم که چون ساعت 3 نیمه شب باید بیدار بشم, شبا زود می خوابم , باید زود برگردم خونم ... زودتر از بقیه مهمونا خداحافظی کردم و برگشتم خونم!
پی نوشت :
این پسر به این ساکتی و آرومی , موقع خداحافظی چقدر خوشگل حرفای احساسی میزد ! انگار یه بُعد تازه از حامد رو امشب کشف کردم ... در عین متین بودنش پُر از حسه ...
چقدر این چند روز خوشحاله ... چقدر صورتش معصومه ...
هیچی جز خوشحالیش برام مهم نیست.
اولین ها :
امشب اولین باری بود که خونه حامد رفتم .... 17 فوریه 2019
دفترچه یادداشت ری را...برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 227