شهری در کنار رود ...

ساخت وبلاگ
امروز داشتم توی پیاده رو میرفتم که ظاهر دو تا پسر - تقریبا 28 ساله - توجه ام رو جلب کرد.

از ماشینشون که پیاده شدن ,خنده کنان به سمت دستگاه ATM رفتن .. هر دو تا شون به جز یه شلوارک جین تا روی زانو و یه کتونی , هیچی دیگه تنشون نبود.

 

داشتم فکر میکردم به اینکه چطور توی این هوا به این سردی که من حتی توی خونه با شالگردن راه میرم, اینا اینطوری لخت میان پای عابر بانک !

از قیافشون میشد فهمید که اهل همین کشورند , نگاه یکیشون که با من تلاقی شد نمیدونم چرا خندش رو جمع کرد!!

 

اما اون زمان , دیگه فکرم از سرما به سمت دیگه ای رفته بود ... به اینکه چقدر از مردم این شهر ممنونم!

ممنونم که با اینکه پوشش منو اصلا قبول ندارن , اما اجازه میدن به روش و آیین خودم حجاب و لباس داشته باشم.

ممنونم که مجبورم نکردن به خاطر حضور توی کشورشون، آدمی غیر خودم و باورهام بشم ...

اینکه همرنگ نشدن باهاشون , دلیلی نشد واسه از دست دادن امنیت حضور...

 

مردمان سر رود , آب را می فهمند

گِل نکردنش مـا نیز

آب را گل نکنیم.

 

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 200 تاريخ : پنجشنبه 29 آذر 1397 ساعت: 12:11