21

ساخت وبلاگ

داشتم از مرور خاطراتم با او لذت می بردم که پرسید " تو چندین شهر آلمان رو دیدی ، جنگل نوردی کردی و تا مرزهای چک پیش رفتی ، به جنوب رفتی و از طبیعت سوئیسِ زیبا دیدن کردی .... به آلپ رفتی ، از کوههای جنوب بالا رفتی و تا درون مرز ایتالیا پیش روی کردی .. پاریس را دیدی و در خیابان سنگفرش شده ی شانزلیزه قدم زدی تا به تمام کتابهای داستانی که خوانده بودی عینیت بخشی ... مالزی را دیدی و به قدر کافی ایران ، وطنت را گشتی ....

حالا بهم بگو که کجا برات جذاب تر بود و خاطراتش پر رنگ تر شد ؟"

خیلی تعجب کرد وقتی در جوابش سریع گفتم " مالزی " ...

فکر کرد شوخی میکنم ، اما من راستش رو گفته بودم ، من از کوالا خاطرات خیلی خوشی دارم.

کوالالامپور درست آنجایی بود که من خدا را فراتر از دین دیدم...

از پله های غار باتو کیو ( batu cave ) که بالا می رفتم ، دسته ای از مردان هندی را دیدم که علم عزاداری را به سختی از پله ها حمل میکردن ، درست مانند همانی که ما در محرم و دسته ها حمل میکنیم.. آن صحنه مرا یک آن به یاد عاشورا انداخت ... احتمال دادم شاید آنها نیز عاشورایی دارند ، عاشورای هندو ها !

به معبد قرمزِ تین هو که رسیدم ، در محوطه ی معبد درختی را دیدم پر از روبان های قرمز ... چینی ها آرزوهایشان را روی روبان ها می نوشتند و به درخت می آویختند ... در کسری از ثانیه جمکران و چاهش به یادم آمد ... احتمال دادم آنها نیز در آیین بودایی شان نجات دهنده ی موعودی داشته باشند ..

مالایی ها تماما مسلمان بودند ، این را میشد از حجاب سفت و سخت زنانشان فهمید...

من شبها عادت داشتم که روی پله های عریضِ جلوی شعبه اصلی مک دونالد ، در خیابان بوکیت بینتانگ ( bukit bintang ) بنشینم و همبرگرِ شامم را آنجا بخورم ، و به دسته های موسیقی ای نگاه کنم که زنان محجبه مالایی با آن مقنعه های بلندشان در حال رقصیدن با موزیک های خیابانی بودند !!

مسلمانی آنها نیز متفاوت از من و دین من بود.

سوار بر تله کابین شهر که شدم ، گویی تا ابرها بالا رفتم و حتی آنها را پشت سر گذاشتم ، به ارتفاعات گنتینگ رسیدم ، آنجا در اولین ایستگاهش با هفت طبقه ی بهشت و جهنم دینشان آشنا شدم، و در آخرین ایستگاه تله کاببن بزرگترین کازینوی شهر را دیدم !!

جدا از طبیعت بسیار منحصر به فرد کوالا ، بارانهای شلاقی اش ، گیاهان بسیار عجیب با برگ هایی به اندازه ی تمام قدم ، دیدن این تلاقی ادیان و زندگی در صلح کنار هم ، برایم بسیار دیدنی بود و یک پیام بزرگ داشت ، پیامی از جنس آرامش.

.

.

.

من بدون روتوش:

من خیلی خوش شانسم که خالق دارم ، که مادر سادات دارم ، که شیعه ام.

اما دیگران نیز راه و شیوه ی خودشان را دارند ... نه بر سر خدایمان با کسی دعوا کنیم ، و نه احساس برتری ، از آنچه که بدان باور داریم.

+ نوشته شده در  شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را 

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 22:48