دستم را اگر نگرفته بودی

ساخت وبلاگ

امروز تولد یکی از بچه ها بود , توی این شرایط می دونستم کسی پیشش نمیره.

دلم نیومد اینجوری غریب تولدش رو توو تنهایی بگذرونه ... یه کیک کوچولو درست کردم و با حامد قرار شد بریم جلوی در خونه اش بدیم و برگردیم , که فقط بدونه بفکرش بودیم.

 

سر شب رفتیم , اما اصلا نذاشت برگردیم و اصرار که باید بیاید داخل .

بعدم زنگ زد به دوستای دیگه و چند تا دیگه شون هم اومدن پیش ما !

 

قرنطینه ی ما, امشب سرِ تولد " او " شکسته شد .

--------

علی هم با خانومش اومد, بعد به شوخی به من و حامد میگه عههه شما هنوز با هم هستین؟!!! اینجا رسم نیست انقدر آدما با هم زیر یه سقف زندگی کننا !

 

میگم علی تو که خودت متاهلی , تو دیگه چرا این حرفو میزنی ؟!

میخنده که ما فرق داریم , ما ایران ازدواج کردیم , دو سال بعد اومدیم اینجا ؛ اما شما دوتا اینجا آشنا شدین و تریپِ عشق و عاشقی برداشتین , قصد اقامت هم که دارین , پس باید دیگه اینجایی رفتار کنید !!

 

یکی از دخترا هم هی بچه ها رو تایید میکرد که آره واقعا ازدواج کردن اشتباهه , اصلا از مد افتاده !!!

 

توقع نداشتم از دهن یه دختر محجبه این حرفا رو بشنوم , شاید این حرفا رو زد که یه وقت از این جمع پسری بهش علاقه مند نشه .. در کل نفهمیدم که نیتش چی بود.

 

اما چرا واقعا بچه ها انقدر نظر مخالف به ازدواج کردن داشتن؟ ... هی ما میگفتیم نخیر, خیلی هم ازدواج خوبه .. اونا میگفتن نـههه!

 

 

 

پی نوشت :

بین تمام شوخی ها, خنده ها و تولد مبارک ها , وقتی حامد سکوتش رو شکوند و به دوستاش گفت من که بهترین دختر رو گرفتم و زندگی رو برام شیرین کرده , وو ...

اون موقع من دیگه داشتم روو ابرا راه میرفتم !!

 

 

* نمیدونه که بانو چقدر به این رضایت همسر نیاز داره روز ملاقات با خالقش.

* نمیدونه که او خـود " عشــق " است. .....

 

 

 

دسـتم را اگر نگرفته بودی

چگونه می آموختم

در غیبت خورشید هم

میشود خندید ؟!

صـدایت که ببارد

یک قطره ماه هم

در کاسه ی آبـم بیفتد

کافی ست:

من نـور می شوم ......

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 488 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:09