پارادوکسِ زندگی من

ساخت وبلاگ

امروز رفتیم یه کم خرید عمده کردیم از یه فروشگاه زنجیره ای که به دانشجوها تخفیف میده سر این اتفاقات اخیر .... یه نیم ساعت راه بود.

وقتی برگشتیم خونه ، تک تک خوراکی هایی که خریدیم رو ضدعفونی کردم.

یه هو متوجه شدم یه پلاستیکی که پر از تنقلات بود , نیست.

فکر کردیم که حتما از فروشگاه نیاوردیم بیرون ، وگرنه ما هیچ مشمایی رو زمین نذاشتیم توو بین راه.

فاکتور رو دادم بهش و گفتم برو فروشگاه و پیگیرش شو ... شاید شانس آورده باشیم کسی نبرده باشه.

 

از فروشگاه بهم زنگ میزنه که

" عزیزم پلاستیک اینجا بوده ، فروشنده ها فکر کردن کسی حساب نکرده و همه رو گذاشتن سر جاش.

فقط یه چند تا بیسکویت بهم دادن که اینا خریدتون بوده .. اما یه پلاستیک به این بزرگی رو که ما با چند تا بیسکویت نبردیم خونه.. درسته ؟ "

 

میگم خب فاکتور دست شماست ، بهشون نشون بده  ، بگو هر چی تنقلات چیپس و بیسکویت و کیک هست رو بهت بدن ، ما خونه نیاوردیمشون.

میگه فاکتور ریزه نمی تونم بخونم ... تنوع تنقلاتم بالا بوده

میگم کمک بگیر از خودشون که بخونن برات ؛ یه خودکارم بردار هر چی رو برداشتی تیک بزن رو فاکتور که اشتباه نکنی

میگه خودکار ندارم که ، اصلا میشه خودت بیای؟!!

 

دوباره پا شدم رفتم ... دیدم دم در فروشگاه وایساده تا من بیام !

همه خوراکی ها رو کامل پس گرفتم از فروشگاه .

 

توو راه برگشت میگه : " خوب شد اومدیا ، من نمی تونم مثل تو اینجوری محکم وایستم بگم من هیچ تنقلاتی رو نبردم ، هر چی توو فاکتور هست پولش رو دادم و باید بهم بدین ..

بانو ! تو قیصر زندگی منی"

 

 

پی نوشت :

زندگی متاهلی داره درسای جدیدی به من میده ،

یه دست آهنین با روکش مخملی ! ...  اون چیزیه که دارم یاد میگیرمش !

وقتی که دارم بیرون خونه نقش قیصر زندگی رو بازی میکنم ، باید حواسم باشه که با تمام ظرافت های زنانه وارد خونه بشم , جایی که صدا زده میشم " تو سه ساله ی منی "

 

این همه پارادوکس چطوری در من حل شده !!؟

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:09