آخرین بازمانده ی علم و صنعت :))

ساخت وبلاگ

" او " آخرین نفریه که به اکیپ دوستای دورهمی ما پیوسته ...

اینکه واسه ارشد اینجاست و فاند هم نداره خودش یه عالمه مشکل اقتصادی براش آورده.

اینکه زبان این مردم رو هم درست نمیدونه, احتمال کار پیدا کردنش رو ضعیف کرده ...

 

من از پسرایی که هر حرفی رو به طنز جواب میدن و همه چیز رو به شوخی میگیرن خوشم نمیاد..

ترجیحم همیشه صحبت با اونایی بوده که حرفای جدی می زنن و شخصیت سنگینی دارنه ...

اما همیشه توو دورهمی هامون همین که یادم می افتاد اون از همه بچه های این جمع کوچیکتره, منُ مجاب میکرد که دل به طنزهاش بدم و مثل بقیه به دنیای جوون و شوخش فقط بخندم !

 

 

 

پی نوشت :

یه بسته ماکارونی , رب که اینجا پوره گوجه فرنگی صداش میکنن ! , یک بطری روغن , دستمال کاغذی , کمی میوه ووو .....

دور از چشم حامد , همه رو گذاشتم توو یه مشمای دسته دار و از حامد خواستم که بریم خونه اش تا من این بسته رو بهش بدم

جزئیات مشما رو باز نکردم واسه حامد ... یه جورایی دلم نخواست که حتی پیش حامد هم غرورش خدشه دار بشه ...

 

بسته رو به بهانه ی اینکه دلمون نمیخواست دست خالی بهت سر بزنیم و کادوی تولدم جز یه کیک اون روز چیزی برات نیاوردیم , گوشه راهرو گذاشتم و رفتیم چند دقیقه نشستیم پیشش و برگشتیم.

همون لحظه نفهمید براش چی بردم.

 

 

 

پی نوشت :

امشب یکی از  پیامهای خوبِ زندگیم رو از " او " گرفتم ,

از خیلی چیزا برام نوشته بود , از سختی های زندگیش توی سبزوار  تا اینجایی که الان رسیده .

 

دلم هُری ریخت وقتی حرفاش رو با این جمله تموم کرده بود :

" من فقط سه تا برادر دارم و هیچ وقت خواهری نداشتم.

  تو جای خواهر نداشته ی منو پُـر کردی. "

 

 

 

من بدون روتوش :

چقدر دلم آجیل میخواد .. 

اینجا نیست ... حداقل توو شهرمون ندیدم.

شایدم اگه جایی باشه یا خیلی گرونه ؛ یا احتمالا آجیل درهم نباشه .

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 186 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:09