خیانتـــــــ

ساخت وبلاگ

گاه نگاهم از پسِ شیشه ی پنجره به صورتم می افتد و گاه میرود کمی دورتر , به خیابانِ غرق در باران  ...

به زنی خیس در پیاده رو با دو سگ بزرگ در دستانش.

لای انگشتانم را با سیگاری پُر میکنم تا مرا از آنچه که روحم را آزار داده , نجات دهد  ...

 

ذهنم اما به خیلی دورها میرود , به چندین ماه پیش , وقتی که از حامد خواستم تا به زنی ایرانی که همسرش او را ترک کرده و افسردگیش او را به تحصیل از سر سرگرمی کشانده , کمی تدریس کند.

آن هم در خانه ی خودمان ... و در حضور خودم.

 

بعد از برگشتنمان از ایران بود که او کلاسهای دیگری نیز در خواست کرد , اما حامد دیگر فرصتش را نداشت.

و از آن زمان نامه هایش آغاز شد ...

حالا ماههاست که روزی یک نامه ی عاشقانه بدون هیچ وقفه ای با بی شرمی تمام به صندوق ایمیل حامد وارد میشود. 

 

اوایل جدی اش نگرفتیم , چند بار جواب نامه هایش را خودم دادم! ...

که بدان و آگاه باش اینجا بانویی تمام ایمیل هایت را میخواند و همسرش او را از وجود این نامه ها آگاه کرده است.

چند بار دیگر را حامد برایش نوشت که بگذرد و رعایت زندگی متاهلیش را بکند.

 

یادم هست که در خانه مان از خدا گفت ... یکبار هم برای آنکه نمازش قضا نشود , سر بر سجاده ام گذاشت  ...

 

زنی 52 ساله در حال و هوای یائسگی , هر روز از عشقش به همسر من می نویسد ...

می نویسد که زلیخایی شده که تنها عشق یوسف آرامـَش میکند ..

 

خدایا !

زنان همجنس من را چه شده ؟!

 

 

پی نوشت:

دوباره نگاهم به تصویری از خودم در شیشه ی پنجره می افتد.

آیا تقصیر من بود ؟

خودم را باید سرزنش کنم که قبول کردم پایش به خانه ی ما باز شود؟

 

لعنت میکنم به خودم که بی محل محبت کردم ... لعنت میکنم به حامد و علتش را  نمیدانم.

لعنت میکنم به زمین و زمان ... الّا خود آن زن.

 

 

 

پی نوشت:

محکم میروم در آغوشش

مثل کسی که از دست دادنِ چیزی می ترسد,

دستم را دور کمرش سفت میکنم.

سرم که روی قلبش جای میگیرد , با صدای سینوسیش آرام میشوم.

و کلماتی که در پسِ ذهنم با آن زن سخن میگوید :

باور کن

باور کن از تمام دنیا فقط همین یک بغـل را دارم.

 

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 164 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 6:09