یه معضلی که همیشه توی آشپزخونه هاشون هست , اینه که کابینت ها به طور غیر متعارف زیادی بالا قرار دارن ...
درسته که به طور میانگین مردم اینجا قد بلند هستن , اما بازم کابینت ها زیادی بالاست , و من واقعا نمیدونم خودشون چیکار میکنن! ...
قبل ازدواج هی صندلیِ میز مطالعه ام رو میکشوندم توو آشپزخونه ...
از روزی که حامد اومد اینجا، هر وقت صداش میکنم " گالیور جان " , میفهمه که از طبقات بالایِ کابینت ها میخوام چیزی بردارم و نمی تونم .. و باید بیاد بهم بده.
.
.
توو آشپزخونه بهم میگه "خوشحالی یه گالیور داریا , هی مثل غول چراغ جادو فراخوانیش میکنی! "
منم گفتم " مگه تو خوشحالی که فِلرتیشیا داری ؟ "
عجبا !! فلرتیشیا رو نمیشناخت !! ...
هی توضیح دادم تا یادش افتاد که فلرتیشیا همون دختریه که همیشه توی جیب پیرهن گالیور بود و واسش ناز میکرد، و سرِ گالیور غر میزده !
بعدترش میگه " بلههه ! پس اصلا اگه تو فلرتیشیا نبودی , نمیگرفتمت ... تو کوچولویِ سه ساله ی منی !! "
پی نوشت :
خدایا شکرت ... آخر عمری , سه ساله هم شدیم خودمون خبر نداشتیم!! ...
دلم میخواد بزنمش وقتی انقـــدرررر چپ و راست توو خونه بهم میگه " تو سه ساله ی منی "
یعنی این چه مدل ابراز عشقه آخه ؟؟
خب عزیز من ؛ اگه من 3 ساله باشم ، پس شما هنوز بدنیا نیومدی
کاش دو بـار زاده میشدم
یکی برای مُردن در آغوش تــو
یکی برای تماشای عاشــقی کردنت ....
پی نوشت:
وقتی فلرتیشیا رو نمیشناسه , کنجکاو شدم که بدونم به عنوان یه دهه هفتادی پس چه کارتونی رو میدیده , گفت لوک خوش شانس !
چه عجیب ! ... من حتی یه قسمت از این کارتون رو هم ندیدم !!
احتمالا جز کارتونای دهه شصتی نبوده ...
* از همه نظر کودکی متفاوتی رو سپری کردیم, از همه نظر ....
دفترچه یادداشت ری را...برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 193