روزمرگی هایم

ساخت وبلاگ

* خانواده حامد بالاخره از شهر ما دل کندن و برگشتن شهرشون..

 

* امروز رفتیم با حامد چند تا خیابون که لباس مجلسی داره , یه مدل پرنسسی مثل لباسای نامزدی انتخاب کرد که واسه جشن دوم بپوشم .. مدل لباس رو همسر انتخاب کرد و رنگش رو من ! گلبهی

یه کفش گلبهی هم بعدش مجبور شدیم همرنگ لباس بخریم ...

 

دارم فکر میکنم من کسی بودم که حوصله مهمون بازی رو هم نداشتم و همش دلم میخواسته توو واحد خودم تنها باشم , حالا توی شرایطی قرار گرفتم که دو بار دو بار باید عروس بشم !

اما گویا چاره ای نیست , هنوز فامیلای حامد توو عروسی ما شرکت نکردن و منو از نزدیک ندیدن.

 

* دیگه از تعطیلات هم چیزی نمونده , 5 ژانویه داره میرسه .. 

دروغ نیست اگه بنویسم که دلم واسه آرامش و سکوت خونم , درسم , سازهام و حتی محل کارم تنگ شده !!

 

توو مدرسه یِ کاراته وقتی یه هفته غیبت میکردیم و با اینکه موجه هم بود و از قبل اطلاع میدادیم، اما باز سِنسی میگفت برو یه گوشه بشین به حالت احترام.

نیم ساعت بعد که خوب پاهامون از اون وضعیتِ نشستن اذیت میشد , یه سری تمرینات قبلی رو میگفت کمربند مشکی ها بیان دوباره تمرین بدن ... یه جوری چند روز به این منوال میگذشت و سِنسی فن جدید رو یاد نمیداد به اونایی که غیبت میکردن !

این که روش تربیتیِ ژاپنی ها بوده واسه غیبت ... ببینیم این اروپایی ها  ترفندشون واسه این همه تاخیر چیه!

آکادمی رو که این ترم به فنا دادم  ...

محل کار چه اتفاقی بیفته ؟! ....

 

خدا داند و بس.

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 169 تاريخ : پنجشنبه 5 دی 1398 ساعت: 5:09