13

ساخت وبلاگ

توو لابی هتل جنگلی سالار دره ، یه کتابخونه بود ، خیلی به دلم نشست .. بعد چند ساعت قدم زدن توو جنگل هتل ، شب خسته توو لابی میشینم.

تصادفی کتابی رو به دست میگیرم که سعی داره به آدما یاد بده که بین تمام شلوغی های زندگی، چطور از لذت های کوچیک دور و برشون غافل نشن ...

غم انگیزه که ما داریم توو دوره ای زندگی میکنیم که آدماش واسه پیدا کردن دلخوشی های کوچیک زندگیشون ، نیاز به آموزش پیدا کردن!

کتاب جمع و جور بود و توو لابی خوندمش .. اما بازم همون موقع آنلاین سفارش خرید دادم ... به یه دلیل !

.

.

امروز به شهر دوم , گرگان , رسیدم ... کتاب اما زودتر از من به خونه و دست ملکه رسیده .. مشتاقم که وقتی برگردم خونه با چند خط توو صفحه ی اولش ، خاطرات خوب شهر ساری رو ثبت کنم.

.

.

.

من بدون روتوش:

هنوز به طور رسمی مادر نشدم ، اما چالش ها و دغدغه هاش زودتر ازخودش به سراغم اومده !

امروز درست وقتی که داشتم ساعتها توو جنگلهای ناهار خوران کنار حامد از روزای تنهایی عقده گشایی میکردم ، فکرم یه هو می رفت سمت بارانا ...

« الان داره چیکار میکنه ؟ »

« نکنه واسه نقاشی کشیدن, باز داره با چند تا از بچه های اون خونه ، سر پشت یه میز پلاستیکی نشستن کلنجار میره ؟ و ... »

.

دلم تمام معصومیت نگاهش رو میخواد ... همین حالا همین ساعت

+ شبهای گرگان .. هتل جهانگردی ناهار خوران

+ نوشته شده در  یکشنبه ششم فروردین ۱۴۰۲ساعت &nbsp توسط ری را 

دفترچه یادداشت ری را...
ما را در سایت دفترچه یادداشت ری را دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 2:30