سکانس اول
- " چرا تو اسم منو صدا نمیکنی ؟ چرا به جای کیانا بهم میگی بارانا؟"
- " مگه بهم نگفتی خاله بازی خیلی دوست داری ، خب توو خاله بازی مثلا من مامان تو هستم و تو هم دخترمی ، اسمتم بارانا ست دیگه"
- " آهان باشه ... مامان جون بریم رستوران با هم غذا بخوریم ؟ مثلا الکی بریما ، خاله بازیه "
.
.
سکانس دوم
با مسئول و بارانا میریم مرکز تجاری کوروش توو ستاری که براش لباس نو بخرم
شنید که فروشنده میگفت این پیرهن دخترونه برند ال سی وایکیکی ترکیه است و ....
.
تا رسیدیم خانه شبه پدری میدوئه سمت دوستش که کادویی که برای اونم خریدیم رو بهش بده.
بعد با هیجان بهش میگه " ماشین شاسی بلند سوار شدما ، تازه این لباسمم واسه ترکیه است .. ببین چه خوشگله"
خودشو واسه دوستش لوس میکنه ...
.
.
من بدون روتوش
+ سرمو روی فرمون میذارم ، و به تک تک جملاتش فکر میکنم.
غصه ام میگیره ...
آره کاملا درسته ... پول خوشبختی نمیاره ، اما نبودش عجیب بدبختی میاره
و من توی این چند ماه ، توو سرگذشت تک تک بچه های این خونه ، به وضوح اینو دیدم.
+ بارانا از پز دادن و خودی نشون دادن خیلی لذت می بره ، نمیدونم این خاصیت همه دختر بچه هاست ، یا بارانا اینجوریه !
+ از یه جایی به بعد ، من خودم زندگیمو انتخاب کردم ، نخواستم به سبک خانواده ام توو پول و رفاه زیاد زندگی کنم ... امروز بارانا پز ماشینی رو به دوستش میداد که اصلا مال من نبود ..
نمیدونم باید بهش میگفتم که این ماشین خواهرمه و من ماشینی ندارم یا نه ،
بارانا خیلی زندگی سختی داشته ..
به خودم قول داده بودم هر کاری از دستم بر میاد برای خوشحالی و رفاهش انجام بدم ..
امروز کمی دو دل شدم ، شاید اونی که باید به خاطر بارانا تغییر کنه من باشم.
برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 73