واسه چند دقیقه نگام رو ساکهای بسته شده توو راهرو قفل میشه ... به سوغاتی هایی که با کلی ذوق خریدم و بسته بندی کردم و حالا آماده پروازن ،
به خودم که نگاه میکنم، می بینم انگیزه واسه رفتن ندارم ... ای کاش میشد اصلا نرفت.
دلتنگشونم ،
تنها و تنها دلیلی که منو به اون نقطه از زمین وصل میکنه .
.
.
.
یه سری کارای دیگه هم دارم ... مثلا برم مدارکم رو ارائه بدم ، پرونده جریان بیفته ، دخترک رو تا سال بعد از اون نقطه بکشونم بیرون ..
اون نقطه هواش تا همیشه مسمومه ...
.
.
.
.
پی نوشت:
* از گشت ارشاد نفرت دارم ... دو بار منو سوار ون کردن به مسخره ترین دلایل ممکنه ؛ درست وقتی که با لباس پرسنلیِ بانک از محل کار می اومدم بیرون! .. بعد این همه سال هنوز ترس لحظه هاش با منه.
* محمد به ایمیل هام جواب نمیده ... نگرانشم .. شاید اینجا رو بخونه .
برچسب : نویسنده : gozareomrrro بازدید : 104